هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

3 روز مانده به.....

              عزيزم سه روز مانده به تولد 1 سالگيت.     دلم ميخواد از حال و هواي خودمون واست بگم.   سه روز ديگه آرميناي من يك ساله ميشه. اصلا باورم نميشه .زماني   كه به دنيا اومدي پيش خودم فكر ميكردم يعني   ميشه بريم خونه خودمون .ميشه بزرگ بشي . من رو بشناسي . بابا   رو ميشناسي. حرف بزني .مامان صدام كني .تولدت رو بگيرم .   حالا كه يك سال گذشت ديدم اين روز چقدر نزديك بود در حالي كه من   فكر ميكردم چقدر دوره.   ميگفتم روزي مياد كه تاتي تاتي  كني و...
31 تير 1392

مهموني افطار

پنجشنبه شب خونه يكي از دوستامون كه همشهري و همكار بابايي   هستند دعوت بوديم خيلي خوش گذشت از همه مهمتر اينكه مثل   هميشه خيلي خوب بودي ساعت 10 بود خيلي خوابت گرفته بود و   خوابيدي ولي ما تا حدود  1/5 اونجا بوديم .بچه ها رو خيلي دوست   داشتي و با ديدنشون ذوق ميكردي و به زبون خودت باهاشون حرف   ميزدي.   اين گروه از دوستامون   موقعيكه با هم آشنا شده بوديم همگي تازه ازدواج كرده بوديم و بعد از     2سال يكي يكي ني ني ها اضافه شدن و چمع ما با اين شيطونكها   شيرينتر  شد   ...
29 تير 1392

جعبه اسباب بازي

از موقعي كه اسباب بازي هات كم كم بيشتر شدن واست يه جعبه   خريدم و همه رو ريختم توي اون .   وقتي ميدونم كه حوصلت سر ر فته جعبه رو خالي ميكنم جلوت و يه   ساعتي مشغول ميشي و با اسباب   بازيهات بازي ميني منم ميرم دنبال  كارام. البته يه موقع هايي   ميفهمي كه نيستم يه چيز ميگيري دستت   ومياي دنبالم و ادامه بازيت  رو مياي پيشم   بعد از اينكه همه رو ريختم جلوت مشغول ميشي و يكي يكي وارسي   ميكني اگه خوشت نيومد   ميندازي طرفي و ميري سراغ بعدي.....     &n...
27 تير 1392

مدل جديدنشستن فندق كوچولو

به تازگي فندقي مامان يه مدل بامزه ميشيني   نميدونم از كجا و يا چطوري ياد گرفتي پاهات رو ميكشي ميزاري روي همديگه .   وقتي اينجوري ميشيني من و بابا اولش متعجب وبعد ميميريم از   خنده.   ميدوني مثل مامان بزرگ من كه خاله بابا ميشه،ميشيني.خيلي بامزه   ميشي .   (اين هم يه كار ديگه كه از خاندان مرادي بهت ارث رسيده )   تا ما پات رو درست ميكنيم دوباره ميزاريشون روي هم .   اينجوري ميشيني ببين...   موقع  غذا خوردن     غذا خوردن وهمزمان  tv  دي...
26 تير 1392

هفتمين پيوند يكي شدنمون

   .......براي همسرم......     به چشمانه مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را     تا بدانی که محبت و عشق را درچشمان توآموختم و با تو آغاز  کردم    به پاکی چشمانت قسم که تا ابد...   .....دوستت دارم !     ديروز 23 تيرماه هفتمين سالگرد ازدواج مامان و بابا بود و اولين   سالگردي كه با ما بودي بابازحمت   كشيد و شام بردمون بيرون.وبعد يه كيك خوشمزه و يه جشن كوچيك   سه نفره   مامان ......
24 تير 1392

تولد سالگي به ماه قمري

عزيزم دخترم دومين ماه رمضاني است كه پيش مايي .   سال پيش در چنين شبي يعني 3 ماه مبارك رمضان خداوند فرشته اي ناز مثل تو رو به ما داد.   يك سال (البته به سال قمري)از وجود نازت ميگذره   و من يعني ما خوشحال تر و خوشبخت تر از هميشه ايم.   امشب تمام اتفاقات سال پيش جلوي چشممه.دوست دارم واست بنويسم .   شب حدود 12 بود كه خوابيديم. خونه مامان جون بودم.   همه خوابيده بودن.اصلا خوابم نميومدم و دلم عجيب گرفته بود و واسه بابا تنگ شده بود .يكم با بابا حرف زدم يكم اس ام اس بازي كرديم . يه ساعتي بود كه دراز كشيده بودم ك...
21 تير 1392

يه آب تني حسابي

  امروز با بابايي برديمت حمام .خيلي خوشحال بودي و يه دل سير آب بازي كردي و يه دل سير هم آبخوردي. البته اين دومين باري كه ميبريمت حمام و حسابي آب بازي   كردي .ولي اون سري نشد ازت عكس بگيرم . (راستي دوربين دستمون رسيد و شكر خدا سالمه). ديگه هيچي نميگم فقط عكسات رو ميزارم.   به دليل اينكه عكسا زيادن لطفا بياييد ادامه مطلب     اينجا بابا آب رو گرفت توي صورتت كه اين قيافه اي شدي     خانواده اردك هات رو هم ...
11 تير 1392

سري عكسهاي 10 ماهگي

  آرمينا در پارك           رخت آويز خوشمزه           علاقه مند به بطري ،اسباب بازي جديد         شكار لحظه ها       و در آخر يه مدل ديگه خوابيدن عسلم     ...
7 تير 1392

6 مرواريد آرمينا خانم

  آرمينا 11 ماه و 3 روزه       هورررررررررررا ،هورررررررررررا         امروز متوجه شدم ششمين دندونت زده بيرون   مبــــــــــــــــــــــــــــاركت باشه عزيزم .     فدات بشه مامان كه  خيلي بامزه شدي  دندوناي بالات باهم   فاصله دارن كه چهرت رو خيلي شيرين كرده . (البته به نظر مامان)           ...
6 تير 1392